آخرین روزهای سال و حرف های من با ملیکا
سال داره به پایان میرسه از یک طرف ناراحت که یک سال گذشت و نمی دونم شاید خیلی خوب ازش استفاده نکردیم یا این که یک سال دیگه هم گذشت و خوب یک سال دیگه پیرتر شدیم ولی از طرف دیگه خوشحال که خوب خوبه که بودیم و یک سال دیگه به عمرمون اضافه شد و بزرگتر شدنت رو دیدم ملیکا جون خیلی خوشحالم که یک ساله یه عمرت اضافه شده و من شاهد بزرگ شدنت هستم امیدوارم زنده باشم و اون روزی رو ببینم که برای خودت خانمی شدی اون هفته رفته بودیم عروسی وقتی مامان عروس کنار دخترش وایساده بود و دست می زد و برق خوشحالی رو میشد توی چشمش دید اون موقع بود که فهمیدم چقدر دوست دارم تو رو تو لباس عروسی ببینم الان به نظرم این قشنگ ترین قسمته زندگی توئ...
نویسنده :
بهار
15:17